یک مجموعه گردشگری (به ویژه در کشورهایی که دارای زیربنای اقتصادی بسیار محدود هستند) قادر است اقتصاد عمومی را به اقتصاد خدماتی تغییر دهد، طوری که زمینهی برآوردن نیازهای غریبههای زودگذر و مشغول گذران اوقات فراغت و حامیان آنان فراهم گردد. (همان :71-68)
با کمال تعجب میبینیم که نش آن عده از اهالی بومی (به اصطلاح خود او) را که در کمک به ایجاد مناطق گردشگری ابتکار عمل به خرج میدهند، «همکار» مینامد. وی میگوید: گزینش مناطق مستعد گردشگری با همکاری ساکنان آن مناطق انجام شده و آمادهسازی میگردد. این انتخاب براساس مطابقت با خواستههای جامعهی شهری صورت میگیرد (مثل حمام آفتاب، اسکی و غیره). از این رو، سرنوشت بومیان به فشارهای بیرونی پیوند میخورد که رفتهرفته کنترل آنها را از دست میدهند.
در اثر بعدی نش انتقاد کمتری به موضوع گردشگری همچون یک فعالیت اجتماعی مشاهده میشود. در یکی از کتابهای اخیر او که در سال 1996 به چاپ رسیده است، واژه «استعمارگری» به چشم نمی خورد. آنچه نش و پیروانش در تحلیلهای خود از پرداختن به آن عاجز ماندند، مسئلهی جایگزینهای اقتصادی است. با بررسی شرایطی مثل شرایط زنان جوان کارگر در کارخانههای نساجی مناطق توسعه صادرات، در حوالی کلمبو در سریلانکا، که حرکات آنها به طور دقیق کنترل و دیکته میشود و دستمزدهای پرداختی کفاف مخارج زندگیشان را نمیدهد، به وضوح میبینیم که صنعت نساجی امید چندانی نمیآفریند. در شرایطی این چنین، گردشگری میتواند امکانات بسیار واقعگرایانهتری پیش روی قرار دهد.
موضوعات اصلی در مردمشناسی گردشگری
ماهیت فرهنگ، فرهنگ و بقا، شکلگیری گروهها، جستجو در پی نظام و تغییر و آینده از موضوعات اصلی مطرح شده در مردمشناسی هستند. نحوهی ارتباط این موضوعات و گردشگری را جعفر جعفری (سر ویراستار کتاب سال پژوهش گردشگری) شرح داده است:
در این مدل، طرز نگرش به یک مجموعه گردشگری، بیش از همه، در خدمت ایجاد دو سیستم فرعی است، یکی برای ایجاد مناطق ایجادکننده که «فوارهوار» گردشگر تولید میکنند، و دیگری برای مناطق پذیرنده که «سیل» گردشگر را در خود میپذیرند. سپس این دو مجموعه فرعی را در بافت مجموعه فرعی سومی جای میدهد: مناطق وابستگی متقابل. جعفری بین عرضه و تقاضا رابطهای قائل است که فرار از اقتصاد یا بازاریابی است. اصل موضوع مدنظر وی این است که کشورهای صنعتی (یا پساصنعتی) برای جان تازه بخشیدن به شهروندان خسته، به مناطق تفریحی اقماری وابستهاند. این موضعگیری، کاملاً متفاوت از موضع سیاستمدارانی است که شکست اقتصادی گردشگری را اکیداً به «ارائهی کالاهای اقتصادی به کشورهای در حال توسعه مربوط میدانند. اما، اگر مقصدهای موجود فعلی در «ارائه کالاهای تفریحی» ناکام باشند، آنچه باقی میماند قدرت اقتصادی کشور تولید کننده در انتقال تجارت و موضوعات مورد توجه خود به سایر مناطق است و به اصطلاح جعفری، آنها مناطق تفریحی اقماری بیشتری تولید میکنند (همان: 76-71)
رهیافتهای مطالعات مردمشناسی گردشگری
چهار موضوع اصلی در مطالعات مردمشناسی گردشگری در درجه اول اهمیت قرار دارند عبارتاند از: تناقض مفهوم بومی بودن در یک جهان یکپارچه، گردشگری و مراسم آیینی، گردشگری همچون ماجراجویی، اسطورهشناسی و گردشگری و تغییرات اجتماعی است. در دستهبندی دیگری مالکوم کریک که معرف مردمشناسی گردشگری است سه رهیافت را ارائه نموده است:
نشانهشناسی، مطالعهی معنا و روابط میان یک تصویر یا نماد (دال) با مفهوم برگرفته از آن (مدلول) که براساس برداشت جامعه از معنی اصلی و معنی ضمنی یک تصویر خاص شکل میگیرد (مقالهی بارت درباره برج ایفل یک مثال کلاسیک در این زمینه است). گردشگران طی جریان بازدید، فضای فرهنگی را اشغال میکنند و در جستجوی خود به دنبال چیزهای «اصیل»، اعتبار و ارزش خاصی به آنها بخشیده و آنها را از سایر چیزها متمایز میکنند، حتی اگر آن اماکن یا سایتها به خودی خود متمایز نباشند.
اقتصاد سیاسی، مقولههای قدرت و نظارت و نیروهای مؤثر در توسعه سیاسی گردشگری در یک مقصد خاص. بنابراین حوزههای اقتصادی و سیاسی چنان به هم پیوند میخورند که درک عمیقتر کارکردهای سیاسی توسعه و اقتصاد، ممکن میشود.
تغییرات اجتماعی، در هر دو منطقه تولید کننده و پذیرنده، به ویژه در کالایی کردن خاص مکان و فرهنگ، پیامدهای فرهنگی مورد بازدید و گردشگری در جستجوی اصالت است.
اری موضوع انگیزههای جدیتر گردشگر را با ارجاع به «مفاهیم کلی استانهای وارونگی» بسط میدهد. آستانهمندی، در اینجا، طبق تعریف جنپ یعنی «رهایی از ساختار متداول جامعه». اما اری دیدگاهی متفاوت از بورستین و نش دارد. او ایدهی جستجو در پی اصالت به عنوان انگیزه اصلی گردشگری را رد میکند (گرچه این انگیزه را مهم میداند). او دربارهی مبانی شکلگیری میگوید: تفاوت بین محل زندگی / کار عادی شخص (و تجربهی گردشگری) را میتوان یکی از عوامل اصلی دانست…؛ زیرا از برخی جهات با تجربیات روزمره متفاوت است». در اینجا بار دیگر به موضوع آستانهای اشاره میشود. گردشگری یک نوع واحد ندارد. تجربهای که گردشگر در پی آن است، انواع مختلف دارد. نش در توضیح تحلیل کوهن از گردشگر، میگوید: «این افراد، بسته به میزان بیتفاوتیشان نسبت به شرایط اجتماعی زندگی خود، در پی اصالت
کمتر یا بیشتری هستند.» وی به همین منوال در ادامه میگوید: «در واقع انواعی از گردشگر وجود دارد (و شاید سایر انواع میزبان) که اصالت برایشان اهمیتی ندارد.» در این موضوع، اری به فیفر استناد میکند که قاطعانه گفته است: «گردشگری که به دیدن یک مکان تاریخی میرود، «مسافر زمان» نیست و وقتی در ساحلی استوایی شب را میگذراند، یک وحشی اصیل نیست و اگر «واقعگرا» باشد، نمیتواند موقعیت خود را به عنوان یک خارجی انکار کند».(همان: 77و76)
تاکنون مردمشناسان گردشگری چنین پذیرفتهاند که قسمت عمدهی گردشگری معاصر بر پایهی «جستجو در پی دگر خود» شکل گرفته است… جستجو در پی «بیگانهی اصیل» و جستجو در پی «خویشتن اصیل» که سازندهی انگیزهی تمام گردشگری است. در اینجا این سؤال پیش میآید که چرا انواع گردشگری خاص، در گروههای اجتماعی به خصوص و در یک دورهی تاریخی ویژه مشاهده میشود. همچنین این پرسشهای بیپاسخ که: چرا رفتارهای خاص و چرا گروههای خاص؟ جدیدترین پاسخ به این پرسشها را در کتاب پاساریلو میتوان یافت که دربارهی گردشگری تفریحی طبقه متوسط جامعه مکزیکی است. در این کتاب سه عامل معرفی شده است که هم نحوهی پیدایش این الگوهای موجود را شرح میدهد و هم به پیشبینی الگوهای بیشتر کمک میکند:
درآمد اختیاری، که انتخاب سبک، مسافت و مدت زمان سفر را تعیین میکند. اما، آیا فقط به اندازهی کافی پول داشتن یک توجیه مناسب است؟
عزت نفس فرهنگی، کسب شده طی دوران کودکی و تحصیل. ولی آیا میتوان ثروت طبقهی متوسط را به عزتنفس فرهنگی مرتبط دانست؟ یا آیا میتوان چنین پنداشت که مقولات دربرگیرندهی تحصیلات طبقهی متوسط (ادبیات اسطورهی یونانی، هنرها و غیره) تنها عناصر ارزشمند فرهنگ هستند؟
وارونگی فرهنگی، که معانی و قوانین رفتارهای معمولی را معلق یا واژگون میکند. اما آیا میتواند توجیهی برای فحشا، میخوارگی و تنبلی کودکان باشد؟
در تحقیق پاساریلو، مشاهده میکنیم که انتخاب نوع گردشگری، به فرهنگ و موقعیت افراد در جامعه خوشان بستگی دارد. ولی اگر نظریه وارونگی رفتار گردشگران را به طور کلی بپذیریم، مردم بر چه اساسی این تغییرات را انتخاب میکنند؟ آیا فقط مواردی را انتخاب میکنند که نمیتوانند آن را در زندگی عادی خود (به خاطر محدودیت ناشی از درآمد اختیاری و عزت نفس) تغییر دهند؟ نظر به اینکه وارونگی یک موضوع پیوسته حاضر در مردمشناسی است، ارزش آن را دارد که به دلیل ارتباط نزدیک آن با گردشگری، آن را دقیق بررسی کنیم. توجه داشته باشید که وارونگی در هر جهتی ممکن است و قطبها ارتباط متقابل با هم دارند؛ گردشگران معمولاً در جستجوی بیش از یک تغییر هستند، بنابراین فقط بخش یا بخشهایی از مجموعهی رفتاری خود را تغییر میدهند. ».(همان: 78)
نقش جهانگردی در گسترش و تعمیق دیدگاههای مردمشناسی
در جهان امروز، اهمیت اندیشههای انسان و رویدادهای اجتماعی بر کسی پوشیده نیست. چه بسا اندیشهای بر سرنوشت بسیاری از جامعهها تأثیر بگذارد و چه بسا رویدادی سرنوشت مردمانی را تغییر دهد؛ زیرا انسان نمیتواند در برابر رویدادهای طبیعت بیتفاوت باشد. از این رو، ابتداییترین کوششهای انسان، تنظیم و تبیین این رویدادها و اندیشههای جهان هستی با ابداع نظریه است. نظریه، راهنمای مردمشناسان در انتخاب موضوع پژوهش و طرحریزی و مطالعه آن است. نظریه برای فراگرد تحقیق، ارزش بنیادی دارد، زیرا هر الگوی نظری که محقق برمیگزیند بر نوع پرسشها یا علایق تحقیق او تأثیر میگذارد. نظریه چارچوبی را برای تحقیق فراهم میآورد تا او بتواند به راهنمایی آن، پرسشهای ویژه را مطرح سازد و به او کمک میکند که فرضیههای خاصی را صورتبندی کند. بر پایه همین چشمداشت نظری داشت که پژوهشگران میتوانند نتایج به دست آمده از کارشان را ارزیابی کنند؛ بیشتر نظریههایی که مردمشناسان به کار میبرند، درباره این پرسشهای بنیادی است: چرا جامعههای بشری از هم تفاوت دارند؟ چگونه فرهنگها از هم تأثیر میپذیرند؟ چه رابطهای میان فرد و جامعه برقرار است؟ (رنجبر و ستوده، 1383: 66).
در گسترش و تکوین دیدگاههای مردمشناسی دو مفهوم شناخت و تقابل نقش اساسی دارند.
الف) شناخت: ارائه نظریه مستلزم امر شناخت است. بدون شناخت نمیتوان نظریهای عرضه داشت. «شناخت» در فرهنگ فارسی به معنی آشنایی، دریافت، ادراک، فهم و معرفت آمده است و شناخت عبارت است از دانستن، معرفت یافتن، وقوف یافتن و اقرار و اعتراف کردن است (معین، 1362 : 208).
