عنوان کامل پایان نامه کارشناسی ارشد : مطالعه حقوقی فرزندخواندگی با تکیه بر قوانین طرفداری از کودکان در ایران
تکه ای از متن پایان نامه :
وقتی صندوق را باز نمود کودکی را در آن یافت و گفت:این کودک اسرائیلی می باشد، خداوند متعال محبّت شدیدی از موسی (ع) را در قلب فرعون القا نمود و هم چنین در قلب آسیه همسر فرعون و فرعون وقتی خواست او را بکشد زن فرعون گفت روشنی چشم من و تو باشد او را نکشید شاید نفع او به ما برسد یا او را برای خود به فرزندی بگیریم.
(وَ قالَتِ امْرَأتُ فِرْعَوْنَ قُرَّه عَیْنٍ لِی وَ لَکَ لا تَقْتُلُوهُ عَسی أنْ یَنْفَعَناَ أوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً[1]).
سخن آسیه از آن روی بوده که فرعون دارای فرزند نبود، و آسیه از این راه میخواست او را به طمع بیندازد، تا به این وسیله او را به فرزندی بگیرد و از نفع وی بهره مند گردد. فرعون، موسی (ع) را به آسیه بخشید و آسیه به تربیت موسی (ع) مشغول گردید.
برخی از مفسرین اشاره نمودهاند که فرعون فرزند ذکور نداشته و از همین روی پیشنهاد فرزند خواندگی موسی (ع) را مطرح نموده می باشد.
2-7- فرزند خواندگی در زمان جاهلیت
آیات قرآن نشان دهنده آن هستند که پیش از ظهور اسلام در محیط عربستان فرزند خواندگی امری متداول و رایج بوده می باشد، علت رواج فرزند خواندگی در زمان مزبور آن بوده که قوام و بقای جامعه و خانواده به مردان و اولاد ذکور دانسته میگردید و زنان در این خصوص حقی نداشتند و تبع مردان به حساب میآمدند، علامه طباطبائی در این باره گفته می باشد:«و همین که دیدید میگفتند که قوام اجتماع به وجود مردان می باشد، باعث گردید که معتقد شوند به این که اولاد حقیقی بشر، فرزندان پسر میباشند، و بقای نسل به بقای پسران می باشد، (و اگر کسی فرزند پسر نداشته باشد و همه فرزندانش دختر باشند، در حقیقت بلا عقب و اجاق کور می باشد) و همین اعتقاد منشأ پیدایش اقدام تبنی (فرزندگیری) گردید، یعنی باعث آن گردید که اشخاص بی پسر، پسر دیگری را فرزند خود بخوانند و ملحق به خود کنند و تمامی آثار فرزند واقعی را در مورد او هم مترتب سازند، برای این که میگفتند خانهای که در آن فرزند پسر نیست محکوم به ویرانی و نسل صاحب خانه محکوم به انقراض می باشد، لذا ناچار میشدند بچههای پسر دیگران را فرزند خود بخوانند، تا به خیال خودشان نسلشان منقرض نشود و با این که میدانستند این فرزند خوانده، فرزند دیگران می باشد و از نسل دیگران آمده، با این وجود فرزند قانونی خود به حساب میآوردند، و به او ارث میدادند و از او ارث میبردند، و تمامی آثار فرزند صلبی را در مورد او مترتب و جاری میکردند. و وقتی مردی از این اقوام یقین مینمود که عقیم می باشد و هیچگاه بچه دار نمیگردد، دست به دامن یکی از نزدیکان خود از قبیل:برادر و برادرزاده میگردید، و او را به بستر همسر خود میبرد تا با او جماع کند، و از این جماع فرزندی حاصل گردید، و او آن فرزند را فرزند خود بخواند و خاندان او باقی بماند». بر این اساس فرزند خواندهها از تمام[1] قصص/ 8