نگاهی به اهداف بازاریابی و اهداف آموزش
آموزش به عنوان وسیلهای نگریسته شده است که توسط آن دانش گذشته و حال به نسلهای آتی از طریق دستورالعمل طراحی شده توسط مربیان منتقل میشود و دانشآموزان همواره باید قدردان این روند باشند. در این محیط، معلّم از تمام دانشی برخوردار است که دانشآموزان برای آماده شدن برای زندگی بعد از مدرسه به آن نیاز دارند. مؤسسات آموزشی ما خیلی تغییر کردهاند که یک تغییر چشمگیر را از یک نگاه خیلی درونی و چشمانداز آموزشی معلّممحور به دیدگاهی نشان میدهد که نقش دانشآموزان را به عنوان شرکا و همکاران فرآیند یادگیری در نظر میگیرد. علیرغم این تغییرات چشمگیر، یک کانون مقاومت باقی میماند که کشانیدن دنیای تجارت و ایدههای آن را به عرصهی تحصیلی رد میکند (مرینج و گیبس، 2009).
متن کامل پایان نامه طراحی الگوی بازاریابی آموزش عالی در ایران
خود مفهوم بازاریابی دارای سابقهی طولانی میباشد، که در ابتدا از روی دیدگاه ارتقاء و تبلیغات درک شده است. با این وجود، امروزه معنی آن گستردهتر است و به تحویل ارزش به کسانی که با سازمان در ارتباط هستند میپردازد. اغلب این ریشههای تاریخی و مفهومی بازاریابی هستند که انتقادها و بحثهای هماهنگ با پیدایش آن را در تحصیل شکل میدهند. اساساً چهار نیروی عظیم وجود دارند که آموزشعالی را به سمت دربرگرفتن ایدهی بازاریابی سوق دادهاند و به نظر میرسد این نیروها در محیطهای آموزشعالی کشورهای توسعهیافته و کمتر توسعهیافته عمل کردهاند(مرینج و فاسکت[1]، 2002).
اهداف بکارگیری اشکال مختلف دانش برای بازاریابی و آموزش خیلی متفاوت میباشند مگر اینکه دومی توسط موقتی بودن بازار محصور شود. با مقایسه کردن مفهوم بازاریابی با آموزش لیبرال، پیشنهاد میکنیم که اولی به اهداف از قبل معین شدهای میپردازد که از طریق کاربرد مهارتهای بازاریابی و فنّاوری حاصل میشوند. در مقابل، آموزش لیبرال به توسعهی اساسی فرد تحصیلکرده میپردازد و دربارهی فرآیند است نه هدف و با فرد دارای مدرک آکادمیکی فرق دارد که هدفش مدرک است، نه دانش. در واقع مدرکگرایی به هدف بازاریابی شباهت دارد و این امر به سرعت جایگزین ایدهی فرد تحصیلکرده میشود.
این بحث دربارهی موقتی بودن بازار تا حدی در متون بازاریابی اجتماعی تکرار شده است. مرینج(2003) بحثی را توسعه داده است که به کاربرد گزینشی و متفکرانه اصول بازاریابی نیاز دارد. این اصول در اقتباس این موقعیت تنها نیستند. به عنوان مثال، گیبس(2002)، جانیک و زابر[2](2002)، واسمر[3] و همکارانش(1997)، براونیل و سارن[4](1992) عنوان میکنند که همواره یک تناقض وجود داشته است که تکنیکهای بازاریابی توسط شرکتها مورد استفاده قرار میگیرند تا بر تقاضای مصرفکننده تأثیر گذارند و آن را شناسایی و پیشبینی کنند. همگی از این دیدگاه حمایت کردهاند که ایدئولوژی بازاریابی ایجاد شده در عصر تجاری دههی 1980 وقتی دردسرساز است که در حوزههای دیگر تلاش انسانی، به کار گرفته میشود جایی که بازار همواره ممکن است تحت تسلط نباشد.حداقل برای ما این دیدگاهها هستند که پایههای نظری کاربرد تکنیکها را در فعالیتهای سودمند بازاریابی آموزشی به وجود میآورند.
[1]. Maringe & Foskett
[2]. Janic & Zabber
[3]. Wasmer
[4]. Brownlie & Saren