شیرازیان از صبح روز دوازده فروردین به فکر آماده کردن خود برای رفتن به سیزده بدر میافتند. صبح روز سیزده نوروز، خانوادهها انفرادی و یا اکثراً دستهجمعی به بیرون شهر میروند. از جمله جاهای مورد توجه شیرازیها میتوان از باغهای قصردشت، دشت ارژن، بند امیر، دریاچه مهارلو، روستاهای اطراف کوار، مرودشت و صحراهای سرسبز اطراف شیراز نام برد.
رسم است که شیرازیها سبزههای نوروزی را با خود بیرون برده و به آب روان میسپارند.
دختران شیرازی از شب قبل یک نخ تابیدهی ابریشم هفت رنگ را به کمر میبندند و صبح روز سیزده پیش از طلوع آفتاب پسربچه نابالغی را وادار میکنند که گره از کمرشان باز کند، تا بختشان گشوده شود.
همچنین رسم است که دختران دمبخت در حالی که حبه قندی را لای علف نهاده، علف را گره میزنند و چنین میخوانند:
«سیزده بدر
سال دگر
خونهی شوور (شوهر)
بچه بغل
اومه اومه»
به این نیّت که گره از بختشان باز شود و به سلامتی به خانه شوهر بروند.
جوانها در این روز بازیهای مخصوص به خود دارند که از همه مهمتر چلک مسته و آبرک خوردن (تاب خوردن) است.
از خوراکیهای مورد توجه شیرازیها در این روز باقلا پلو با کره و دوغ ترکی است. عصر هم کباب- شامی با کاهو سرکه و کاهو سکنجبین میخورند. (فقیری، 1382: 121-123)
افسانه عمو نوروز
به روایت: منصورهاشمی
این روایت را در انبوه یادداشتهایم پیدا کردم که برای خودم تازگی دارد. در این روایت زیاد از عدد هفت استفاده شده است. این روایت را آقای منصورهاشمی برایم فرستادهاند مربوط میشود. به چهل سال پیش. آقایهاشمی را از نزدیک نمیشناسم، از این دوستان ناشناس فراوان دارم. غیر از روایت شیرازی قصهی عمو نوروز که در جلد اول قصههای مردم فارس آمده زندهیاد صبحی مهتدی هم روایتی دیگر از آن یادداشت کرده است. این قصه را دنبال کردهام روایت دیگری را از آن ندیدهام.
«ابوالقاسم فقیری»
یکی بود یکی نبود
غیر از خدا هیچ کس نبود
روزها و روزگار بود که در هفت ایوان و هفتبام که آسمانها باشد و هفت آینه که اختران، کیوان، برجیس، بهرام، هود، زهره، تیر و ماه باشند جنبندهای نبود و همچنین در هفت زمین آفریدهای نبود تا پس از چندی هفت جوش پدید آمد. هفت جوش هفت فلز است که سرب، زر، مس، آهن، لهیم، روی، چدن است. چون هفت جوش پدید آمد خداوند هفت جانور آفرید: خزنده، دونده، چرنده، درنده، پرنده، شناور، تکاور. سپس پروردگار آفریدهای بیافرید دارای هفت اندام که سر، سینه، شکم، دوپا، دو دست داشت نام این مرد «عمو نوروز» بود.
هفت سال در خواب گران بود تا شبی در خواب دید که در آن سر هفت زمینه و هفت اقلیم زنی است که هفت خط آرایش کرده از خال و وسمه و سرخاب و سفیدآب و ذرک و خطاط (خال میان ابرو) و سرمه.
بامداد چون از خواب بیدار شد دید هوا نه سرد است و نه گرم. به هوای آن زن راه افتاد و از هفت گلستان، هفت جور گل چید: گل سرخ، نرگس، بنفشه، همیشه بهارد لاله، نیلوفر و زنبق دم از آن موضع مانند هفت باد رد شد تا به کشوری که زن در آن جا بود رسید.
