عنوان کامل پایان نامه کارشناسی ارشد : مطالعه آراء و نوآوریهای شهید محمدباقر صدر در اصول فقه
تکه ای از متن پایان نامه :
زمینه می باشد.هرچند ایشان در مقدمهء حلقات الاصول اشاره مىکند که آراىنهایىاش را در مباحث اصولى را نباید در این کتاب جستوجو کرد و آنچه آوردهالزاما نظر او به شمار نمىرود؛ولى در برخى مباحث آشکار می باشد که ایشان تنها دیدگاه خودرا مطرح نموده می باشد؛مانند مبحث جمع میان حکم ظاهرى و واقعى.ایشان درحلقهء سوم براساس راه جمع خود براى حکم ظاهرى تعریف جدیدى ارائه داده وفرموده می باشد:
«الاحکام الظاهریه خطابات تعین الاهم من الملاکات و المبادىء الواقعیه حین یتطلب کل نوعمنها الحفاظ علیه بنحو ینافى ما یضمن به الحفاظ على النوع الاخر».[1]
این تعریف به خوبى نشان مىدهد که ماهیت حکم ظاهرى و فلسفهء جعل آن،تعیین ملاکهاى مهمتر در هنگام تزاحم حفظى می باشد،ولى در حلقهء سوم به اصطلاحتزاحم حفظى هیچ اشارهاى نشده و معناى مقصود از آن در عباراتى نه چندان واضح وگویا توضیح داده شده می باشد.
ایشان در حلقهء سوم جعل حکم ظاهرى را مواجه با سه اشکال دانسته می باشد:شبههءتضاد یا تماثل حکم ظاهرى با واقعى،شبههء نقض غرض و شبههء تنجّز تکلیفمشکوک.
دربارهء شبههء اول و دوم نکتهاى بیش از آنچه آوردیم،گفته نشده می باشد؛ولى دربارهءشبههء سوم که نامأنوس و ناشناختهتر می باشد،توضیحاتى داده که مکمل توضیحاتگذشته می باشد.ایشان فرموده می باشد:
اما اشکال سوم که شبههء تنجّز تکلیف واقعى مشکوک می باشد،نیز پاسخ دادهمىگردد؛زیرا ما منکر قاعدهء قبح عقاب بلابیان هستیم و بنابر مسلک حق الطاعهاساسا موضوعى براى این اشکال باقى نمىماند.اما بنابر مسلک معروف محال استکه حکم ظاهرى منجّز تکلیف واقعى مشکوک باشد؛زیرا اماره یا اصلى که مثبتتکلیف می باشد،اظهار به شمار نمىآیند و با وجود اماره یا اصل،حکم واقعى مشکوکباقى مىماند.آنگاه بنابر قاعدهء قبح عقاب بلابیان بایستی برائت جارى کنیم؛در حالىکهمعروف معتقدند به مقتضاى اماره یا اصل اقدام مىگردد و از طرفى مىدانیم که اینقاعده،حکم عقل می باشد و احکام عقلى تخصیص بردار نیستند.
2-7-نوآوری شهید صدر در وضع الفاظ«نظریه قرن اکید»
سوال مهم و اساسی در مورد این نوع ارتباط و علاقه – که در هر لغتی پیدا نمود می گردد- آن می باشد که منشا این ارتباط چیست؟ چگونه و از کجا چنین ارتباطی بین لفظ ومعنا پیدا شده می باشد؟ لفظ ومعنا دو چیز مختلف هستند، و دو چیز مختلف بدون علت با هم ارتباط پیدا نمیکنند. لفظ برای خود وجودی و معنا برای خود وجود مستقلی دارد وهر یک به تنهایی بی ارتباط به دیگری می باشد . درست مانند زید وعمرو که بی ارتباط با با یکدیگر هستند . پس چه گردید که تصور لفظ سبب تصور معنا گشت ؟ آیا چنانچه حرارت
[1]صدر،دروسفىعلمالاصول،الحلقهالثالثه،ص ٣٠.